اندیشه نگار
رفتن تو شده برف که می آید ... اندیشه نگار مراقب رد پایت باش .. از چه رو با من نمیخواهی بگویی راز دل را عکس و متن: اندیشه نگار مهر 94 عشق با فتح دلت تاجگذاری شده است نیازمند آرامشی هستم به کسی نگفته ام ...... 94424 اندیشه نگار برگهای زرد فروریخته از درخت . متن و عکس : اندیشه نگار 1394
انقلاب زندگی من ...
حالا
همه خاطره هایم را
با زمان رفتن تو
می سنجم
قبل از رفتنت
بعد از رفتنت
اکنون اولین سال هجرت توست
تنها ...
بی من ...
همراه با همه ی خاطره ها ...
کنار دفترم با بغض می نویسم
.
....اولین سال هجری ....
تو هم می آیی.... به یادم ...
همچو فرشته ای که در یادم خفته ...
وقتی که هوا سرد میشود بیدار میشوی ...
یادت همیشه همراه من است
گاه در خوابی...و..
گاه بیدار
وقتی که خوابی ...
حامل آرامشی عجیب هستم ..
وقتی که بیدار ....
روحم در تلاطم بسیار ..
باز هم دلتنگنم
دلتنگی ام را نیست پایان ...
.
به یاد مهربان مادرم
از روی همین ردپاها.....
تورا خواهم یافت ....
و سعی تو در زدودن آنها بی نتیجه است
هیچ میدانی ؟
داغ قدمهایت بر دل من است ...
.
اندیشه نگار
.94
مانند دانههای تسبیح...
یکی بعد از دیگری:
تولد، کودکی، نوجوانی، جوانی، عشق... و مرگ!
آه که چه نظم تکراری و کسالت آوری!
کاش میشد زمان را مثل نخ تسبیح، از بین همه این اتفاقات بیرون بکشیم
آنگاه در اوج جوانی، در یک روز بلند تابستانی، عاشق میشدیم...
آروزهای بلند پروازانه نوجوانی را ارزانی عاشقیهامان میکردیم
عکس و متن : اندیشه نگار
دود آهت از کدامین درد جانکاهت حکایت می کند
.
هر چنددرد تو دوریست ،این گفتن نمی خواهد
درد من درد تو و ....درد تو درد من است
.
"یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
.
این شاه بیت غزلهای حافظ شیراز ،همچو داروی مخدر
حس خوب لحظه های نا خوش احوال من است
.
بروی سلطنت و تخت به هم می ریزد
.
آنچه در تجربه ی ماست نشان داده که عشق
تا خیالت بشود تخت... به هم می ریزد...
.
.
.عکس : اندیشه نگار
از جنس تو
همچون برکه ای آرام
که در رقص ماهی موج بر می دارد ....
...نیازمند آرامشی که
باطنین صدای جان بخشت
این سکوت مرگبار
به هم بریزد....
.
عکس و متن :اندیشه نگار
از حسرت همیشگی دلم....
از لحظه آخر
وقتی که چشمهایت را بستی
همان وقت شوم
که باورم نشد !!..
دیگر هرگز نگاهم نخواهی کرد
در آن نیمشب سرد
آه....
هرچه دست بر پاهایت کشیدم ...
گرم نشد ..
که اگر میشد گرم
راه رفته را باز میگشتی ..
آخر من کفشهایت را
با خودم آورده بودم ...
کاش فقط برای دل من ...
پاهایت گرم می شد
هنوز باورم نیست ..
که دیگر کفشهایت را نپوشیدی
فرش راه گامهایی خسته اند
که در تلاطم سالی پر رنج
بدون تو
آرام و سنگین
فشرده می شوند
و نگاهی که از همین مسیر
جستجوگر خاطراتی نه چندان دور
به خیالی عمیق فرو رفته است
مات و مبهوت
و اشکی که بدون هیچ تقلا
راه خویش را
بر شیب گونه ام ،
آرام و بی دغدغه
پیش می گیرد
آه چقدر دستهایم تنهایند ،
به تنهایی دستان تو ..به گاه رفتن ..
Design By : Pichak |